جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه چاره جو: (تعداد کل: 1)
چاره جو
[رَ / رِ] (نف مرکب) چاره جوی. تدبیرکننده. مدبر. جویای اصلاح امور. آنکه تدبیر و حیله کند. مصلحت اندیش :
بفرمود تا پیش او آمدند
بدان آرزو چاره جو آمدند.فردوسی.
به فرمان همه پیش او آمدند
به جان هر کسی چاره جو آمدند.فردوسی.
بفرمود تا پیش او آمدند
بدان آرزو چاره جو آمدند.فردوسی.
به فرمان همه پیش او آمدند
به جان هر کسی چاره جو آمدند.فردوسی.
قافیهیاب برای اندروید
با خرید نسخه اندرویدی قافیهیاب از فروشگاههای زیر از این پروژه حمایت کنید:
نرمافزار فرهنگ عروضی
گنجور
گنجور مجموعهای ارزشمند از سرودهها و سخنرانیهای شاعران پارسیگوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وبسایت گنجور اینجا کلیک کنید.
دریای سخن
نرمافزار دریای سخن کتابخانهای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم میداریم.